تو رفتی رد پایت در دلم ماند
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
شکوه خندهایت در دلم ماند
غروب ماجرایت در دلم ماند
شریک دردهایت بودم اما
درد بی انتهایت در دلم ماند
هزار و یک شبم همچون باد گذشت
طنین قصه هایت در دلم ماند
سپردی سرنوشتم را به پاییز
بهار با صفایت در دلم ماند
علی رغم سکوت ساده من
سفر کردی صدایت در دلم ماند
و حالا مثل یک رویایی برفی
تو رفتی و رد پایت در دلم ماند

+ نوشته شده در ساعت 10:16 توسط امیر
|
کاش سراب خیالم با آب به پایان می رسید