کاش سراب خیالم با آب به پایان می رسید کاش طناب نجاتم رنگ خون نداشت کاش سهم من ازاین راه کوتاه خاطره بود به رنگ آبی آسمان کاش نگاهم راپرنمی کردم ازگل رز تمام راه رابه محبت اون باغبونی رفتم که یک روز گل محبت رانشانم داد می نویسم: به ياد روزهای انتظار به یاد لحظه هاي فراق به ياد چشمهای اشکبار به ياد سینه هاي داغدار می نویسم: به ياد خلوت هاي غمبار به ياد غروب هاي دلگیر وطلوع حسرت بار به ياد الهه ی پاک نجابت! از تمام قصه های خود پر کشیده ام وقتی که فرصت ماندن گذشته است وقتی که از سکوت دلتنگ لحظه ها تابوت مرگ به خانه ی من باز گشته است باید برای همیشه بمانم در این غروب؟ باید که غصه وغم را صدا کنم ؟ باید که غرق در لحظه ی دلتنگیم شوم؟ نه هرگز چنین نخواهم کرد من خواهم ماند زیرا..... دربن بست هم راه آسمان بازاست