امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست .

هر چند بهار است ولی بی دل و دلبر ثمری نیست

فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم

 افسوس که ز آغوش و سر زلفش خبری نیست

چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا 

  اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست

به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنم و راه پر از گل

  اما چه کنم کاین صنمم را ز نگاه و ز دیارم گذری نیست.

 گفتم بروی می شکنم - می گریم و می روم از هوش

او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست

دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم

          صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.!!!