
شکسته می روم امشب خدا نگهدارت
اگر چه می شکند این دل سپیدارت
برای من که پنجره یک آرزوی مبهم بود
ولی تو پنجره باشد تمام دیوارت
مرا ببخش اگر بوی زخم چرکینم
یا ضجه های کبودم نموده آزارت
دگر صدای گریه بیگاه من نمی شکند
سکوت سبز و پر انبساط افکارت
ولی تو خوابت عجیب سنگین بود
صدای گریه هایم نکرد بیدارت
دراین دقایق آخر چه خوب می شد باز
دوباره سبز می شدم با صدای گیتارت
بیایی و دلخوشم کنی با دروغ مصلحتی
که بیایی به بدرقه ام با لباس گلدارت
شنیدم که روزه گرفتی غزل نمی نوشی
غزل آخر من بماند برای افطارت
شکسته می روم و خاطرات سبز تو را
به یادگار می بر م امشب خدا نگهدارت.
+ نوشته شده در ساعت 13:46 توسط امیر
|
کاش سراب خیالم با آب به پایان می رسید